عشق ماندگار

عاشقانه

ندیده عکسامو....

 

نمیدونه دارم پیر میشم.....

+نوشته شده در جمعه 18 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:20توسط آرش | |

دست خودم نیست....

 

خدا میدونه دلتنگشم...

+نوشته شده در جمعه 18 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:19توسط آرش | |

گفت : دعا کنی می آید....

 

گفتم آنکه با دعایی بیاید،  با نفرینی می رود.....

 

خواستی بیایی با دعا نیا، با دل بیا

+نوشته شده در جمعه 18 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:6توسط آرش | |

دل نزد توست گرچه دوری ز برم......

 

جویای توام اگر نپرسی خبرم.......

 

خالی نشود خیالت از چشم ترم......

 

در قلب منی اگر چه جای دگرم.....

+نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,ساعت19:47توسط آرش | |

چه زیباست وقتی که می فهمی کسی زیر این گنبد کبود انتظارت را می کشد.....

 

چه شیرین است طعم پیامکی که می گوید..........   کجایی؟

+نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,ساعت19:45توسط آرش | |

 کاش اسم تو را با خط بریل می نوشتند....

 

صدا کردنت کافی نیست.....

 

شکوه اسم تورا باید لمس کرد.....

+نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,ساعت19:30توسط آرش | |

بعضی وقتها...

از شدت دلتنگی...

گریه که هیچ...

دلم میخواهد های های بمیرم.....

 

 

کاش داشتنت...

به راحتی دوست داشتنت بود....

 

 

 

در قلب کوچکم....

فرمانروایی می کنی....

کسی نمی داند چه لذتی دارد...

بهترین پادشاه تاریخ را در دل داشتن....

 

 

مرا پریشانی موهایت نه....

مرا ته ریش خسته ات...دیوانه می کند...

+نوشته شده در شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,ساعت15:28توسط آرش | |

چقدر پر می کشد دلم به هوای تو

انگار تمام پرنده های جهان در قلبم آشیانه کرده اند......

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:17توسط آرش | |

من باور دارم که وجود نازنینت.....  شایسته دوست داشتن است

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:22توسط آرش | |

در  آینه مردی دارد بغض می کند...

 

بیایید بغلش کنید...

 

پشتش را بمالید بگویید همه چیز درست می شود...

 

دلش میخواهد کمی دروغ بشنود....

 

آیینه را پایین تر نصب کنید.....

 

به گمانم به زانو در آمده است.....

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت17:17توسط آرش | |

شکر نعمت، نعمتت افزون کند......  کفر، نعمت از کفت بیرون کند..... هر  روز می

دیدش، بعضی روزا فقط ساعتی که با هم بودن به دعوا و گریه و ... می گذشت...یه

روز حدود یک ساعت با هم قدم زدند بدون اینک یک کلمه حرف بزنن....اخم کرده بود و

هیچی نمی گفت...  یه روز حدود یک ساعت توی ماشین فقط به گریه و زاری

گذشت.... یه روز..... البته روزای خوب هم بود.....شاید فکر نمیکردن این لحظات ممکنه

تکرار نشه..ممکنه برا چند ماه حتی همدیگه را نبینن.... حتی برای یک لحظه.... تا حالا

فکرش رو کردی  که معنی این شعر درسته.... باید سرت بیاد تا بدونی....

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:58توسط آرش | |

تو که عشق و تو ویرونی ندیدی.....

 

شب سر در گریبونی ندیدی.......

 

نمیدونی چه دردی داره دوری....

 

تو که رنگ پریشونی ندیدی......

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت16:42توسط آرش | |